سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیوگرافی

دیه گو آرماندو مارادونا ستاره افول ناپذیر فوتبال جهان در کتابی فراز و نشیب های زندگی پر مخاطره خود را به رشته تحریر در آورده است .

از این پس در روزهای فرد علاقه مندان به مارادونا می توانند با ما همراه باشند تا ترجمه کتاب " من ، دیه گو هستم " را که برای هر فوتبال دوستی جالب است به همراه تصاویری از این نابغه آرژانتینی ملاحظه فرمایند .

در حال حاضر که شروع به نوشتن کتاب زندگی خودم ( من ، دیه گو هستم ) می کنم در هاوانا پایتخت کشور کوبا به سر می برم ، و سرانجام تصمیم گرفتم تا همه چیز را در مورد زندگی ام بنویسم .

با وجود این که خیلی ها بر این باور هستند که همه چیز را در مورد من می دانند و بازگوئی آنها عجیب به نظر می رسد ، اما مطمئن هستم که باز هم مطالب ناگفته باقی مانده است.

تاکنون راجع به خیلی از موضوعات و مسایلی که برایم پیش آمده صحبت کرده ام ، اما هنوز مطمئن نیستم که تمامی موضوعات مهم را توضیح داده باشم.

طی مدت اقامتم در اینجا می خواهم با نحوه زندگی یک شهروند کوبایی آشنا شوم. به حافظه ام فشار می آورم تا گذشته خودم را به یاد بیاورم و این برایم خیلی جالبه ، چرا که با وجود تمامی اشتباهات و کاستی ها هیچ دلیلی برای پشیمانی به خاطر آنچه که تا به حال اتفاق افتاده نمی بینم.

علاوه بر این یادآوری گذشته وقتی که آدم از صفر شروع می کند و می داند که تمام دوران زندگی اش برای آنچه که به دست آورده و آنچه که در آینده هست مجبور می شود که بجنگد و تمام زندگی اش یک مبارز دائم بوده خیلی لذت بخش می نماید.

آیا شما می دانید من از کجا آمده ام ؟ می دانید قصه زندگی من شروعش از کجا بوده ؟ من علاقه شدیدی به بازی با توپ داشتم اما اوایل خود من هم از این همه علاقه باخبر نبودم.

حتی فکرش را هم نمی کردم. بازی فوتبال را از پست دفاع شروع کردم اما همیشه بازی به عنـوان لیبرو بـرایم چیز دیگری بود. امـا افسوس که پـزشک ها بازی بـا توپ را برایم قدغن کرده اند چون نگرانند که با این کار قلبم از کار بیفتد.

وقتی که داخل زمین بازی به عنوانی لیبرو هستی انگار که از بالا داری تمام زمین را می بینی و همه چیز را تحت کنترل خود داری و می توانی تصمیم بگیری که در هر لحظه به کدام سمت زمین حرکت کنی و این احساس را داری که حاکم مطلق زمین هستی.

اما آن زمانها که تازه فوتبال را شروع کرده بودم « لیبرو» ای در کار نبود و مهم این بود که پشت سر توپ بدوی و در حین بازی آن را در اختیار داشته باشی.

بازی با توپ تنها چیزی بود که مرا آرام می کرد و البته احساس عجیب مرا. اگر یک توپ به من بدهید می بینید که اشتیاق بازی و تفریح با توپ را هنوز با تمام وجودم دوست دارم. فقط کافیه که یک توپ در اختیارم بگذارین و اجازه بدین که چیزی رو که بلدم اجرا کنم حالا مهم نیست که کجا دارم بازی می کنم، اون موقع فقط حواسم به توپ جمع است. اما مردم وجودشون خیلی مهمه ، این مردم هستند که به شما انگیزه تمرین و بازی میدن. اما مردم داخل زمین بازی نیستند یعنی همان جایی که یک بازیکن فوتبال از بازی با توپ لذت می بره.

لذت بردن از بازی با توپ درست همان کاریه که اوایل در فیوریتو و سپس در جاهای دیگه بهش مشـغول بودم . حالا فـرق نمی کرد که در استـادیـوم « ویمبـلی » بـاشم یـا در استـادیـوم « مارکانا» با یکصد هزار تماشاچی. در آن زمانها در فیوریتو در محله ویلا همیشه برای بازی آماده بودیم حتی زیر تابش شدید نور آفتاب بازی می کردیم.

مادرم ( توتا) که باوسواس زیاد مواظب من بودهمیشه به من می گفت: پلو ( لقب دیه گو بوده ) اگر می خواهی بازی کنی باید حتماً بعد از ساعت پنج بعداز ظهر باشه یعنی وقتی که آفتاب رفته، من هم جواب می دادم: چشم مامان جان، نگران نباش و با دوستم شروع به بازی می کردیم و هیچ چیز دیگه ای غیر از بازی برایمان مهم نبود.

زیر نور آفتاب تا ساعت 7 غروب خودمان را هلاک می کردیم در حول و حوش همان ساعت ، بازی رو مدتی نگه می داشتیم و از یکی از همسایه ها آب می خواستم و به همان شکل در تاریکی به بازی ادامه می دادیم. هنوز هم از اونجا صداهایی رو می شنوم که به من می گن: این زمین برای بازی به حد کافی روشن نیست. بله من در تاریکی بازی می کردم


ارسال شده در توسط عرفان